آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

دختر گل مامان صفورا و بابا وحید

امروز اومدم سر کار قلم چی که بابات صبحت کنم برگردم سر کار

1391/6/16 18:06
نویسنده : صفورا
604 بازدید
اشتراک گذاری

آندیا جان خیلی استرس دارم امروز اومدم قلم چی تو هم پیش مامانی و بابایی هستی از ساعت 1 بعدازظهر اومدم تازه عبدل زاده اومد وحید الان تو اتاق منم چند دقیقه دیگه می رم تا صحبت کنم خوشگلم نفسای مامان عزیزم هر فرصتی گیر بیارم میام و برات از همه چی می نویسم راستی عمر من 9 شهریور 1391 اولین دندون خوشگلت در اومدم با مامانی و بابایی و خاله هات و دختر خاله هات رفته بودیم برغان روز جمعه که دیدیم دندون قشنگت در اومده مامانی دید البته قبلش دوشنبه هفته قبل باد کرده بود که خاله هات تا فهمیدن اومدن خونه مون برات لباس و عروسک خریده بودن خاله آتوسا هم که مثل همیشه بازم از کرمانشاه برامون نون برنجی و نون خرمایی آورده بود چون بابات دوست داره من که دوست ندارم عمه ت هم رفته شمال ولی ....دیگه این که یه دستی هم میری جلو 6 شهریور بازم خونخ مامانی بودیم صبح بود من خواب بودم مامانی گفت داری می ری جلو باور نکردم ولی وقتی دیدم نمی دونی چقدر ذوق کردم سریع به وحید زنگ زدم راستی 1 شنبه 12 شهریور هم بردمت درمانگاه برای قد و وزنت وزنت شده 9/600 قدت هم 70 سانت آخه عمرم همه کس منی تو عشقم عاششششششششششققققققتتتتتتتممممممممممممممممممممممممممممممممممم    دیگه یدیگه چی سه شنبه هم رفتیم خونه مادر جونت که مامانی عدس پلو درست کرده بود نذری بدم بعد از 2 هفته بازم یه متلک آبدار شنیدم خیلی دلم گرفت خیلی بی خیال خدا خدا خدا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)