آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

دختر گل مامان صفورا و بابا وحید

عزیزم اسمت رو چی بزارم

1390/9/1 9:06
نویسنده : صفورا
846 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته مامان

پریشب من ساعت 7 رسیدم خونه رفته بودم خونه عموعباس بابات هم کلید نداشت رفت خونه مامانش بعد که اومد خوب و خوشحال بود گفت بابام گفته اسمش رو چی میخواید بزارید اونم گفته من اسمهای عربی دوست ندارم بعد هم بابابزرگت گفته پس از این اسمهای امروزی میخوای بزارید وحیدم گفته آره وحید گفته مثلا چی بزاریم بابا اونم گفته مثلا مهناز آرمیلا خلاصه بابایت که تعریف کرد کلی با هم خندیدم و شوخی کردیم تا اینکه آخرشب بابات بین نماز مغرب و عشاء گفت راستی صفورا اسم دیگه که قرار بود براش بزاریم به جزء آروشا چی بود گفتم آترینا گفت نه من هیچکدومشون رو دوست ندارم من یهو شک شدم آخه خود بابات گفت عالیه من همین از این دو تا آروشا رو دوست دارم همین رو میزاریم خودش اصرار می کرد حتی من چندتا دیگه مثل پادنا - پارمین - آمیتیس - راتا - اوستا - حنا - .... ازاین اسمارو بهش پیشنهاد میدادم می گفت نه همین آروشا خیلی قشنگ تر همین رو میزاریم خلاصه اینکه دوباره نمی دونم اونجا چه خبر شده بود که یهو اومد گفت نه من اصلا اسمایی که با آ شروع میشه رو دوست ندارم اصلا من موندم خشکم زد تازه موقع خواب 2 3 تا حرف آبدار هم ازش شنیدم دستش درد نکنه خیلی دلم گرفت خیلی آخه خودش انتخاب کرده بود من خاله آتوسا گفت این چه اسمیه میخوای بزاری خیلی مودبانه گفتم آتوسا جان من و باباش این 2 تا اسم رو انتخاب کردیم یعنی گفتم نظر من و باباش مهمه ولی من نمی دونم وحید چطور اجازه میده که دیگران خیلی راحت برا ما تصمیم بگیرن و نظر بدن جالبه همه زحمتش رو من دارم میکشم عزیز مامان همه سختیهارو من دارم تحمل می کنم نمی دونی مامانی چقدر سختت تا اوایل بود از حالت تهوع گریه می کردم الان از کمردرد و نفس تنگی تازه وحید هر وقت چیزی هم دلم میخواد برام نمی خره به موقع کلی باید بگم  به قول خودش غر بزنم تا بخره اونوقت موقع اسم گزاری تو که میشه من هیچکاره ام بقیه باید تصمیم بگیرن که ما چه اسمی برات بزاریم خلاصه اینکه الان 2 روزه از 1شنبه شب که بابات رفت خونه مامانش ما با هم قهرم حتی یه کلمه حرف هم باهم نزدیم تا الان که 3 شنبه 1 /09/1390 بازم با این وضیعت حاملگی من که عصبی شدن برام سم و تو هم عصبی میشی منو ناراحت کرد اهمیت هم نداد اونوقت اسمت رو هم حق ندارم نظر بدم به هر حال منم خدایی دارم باشششششششششششششششهههههههههه

اشکالی نداره مهم اینه که من تو فعلا هر روز با هم هستیم و کنار هم خیلی تو ناز هستی عزیزمقلب تا باهات حرف بزنم گلم سریع تکون میخوری میای زیر دستم خیلی برا خودم هم جالب شده احساس می کنم کاملا صدامو میشنوی لبخنددیشب رفتم دستشویی اومدم دوباره بخوابم بهت گفتم خوابیدی مامانی تو سریع یه لگد با اون پاهای خوشگلت بهم زدی قربونت برم که تو هر ساعت و شرایطی جوابم رو میدیماچ الان هم برات قرآن سوره قصص از عبدالباسط رو گذاشتم انشالله بچه مومن و سالم و صالح و صبوری بشی چشمکاگه این بابات  و بقیه بزارن این 2 ماه آخر آرامش داشته باشی جیگر طلای مامانقلبقلبقلبماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان طاها
5 آذر 90 12:50
من و تو با هم تفاوتهای زیادی داریم تنها نقطه مشترکمون تو حس زیبای مادر بودنه. وبلاگه بسیار زیبایی دارین . خوشحال میشم به طاهای منم سر بزنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم.
سارا مامان لنا
2 آذر 91 12:50
عزیزم زیاد حرص نخور این روزها هم میگذره وفقط شما خودت رو عذاب دادی وفرشته کوچولوت را هم همینطور همه از این حرف و حدیث ها تو زندگی شون دارند