آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

دختر گل مامان صفورا و بابا وحید

سلام دختری ببخشید خیلی سرم شلوغه

1390/9/21 10:54
نویسنده : صفورا
483 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم سلام مامان جانقلب ببخشد عزیزم این مدت که محرم بود گریهو غیره وقت نکردم بیام برات چیزی بنویسم تازه تو ناز ناز مامان هم مریض شده بودی منم حالم خیلی بد بود تو که مریض می شی من دلپیچه شدید و حالت تهوع میگیرم آخه شب تاسوا با مامانی و بابایی و خاله آنوش و خاله آناهیتا و ماهک رفتیم بیرون من حواسم نبود باد بهم خورد به شکمم تو هم شبش تا ساعت 3 بیدار بودی منم خونه مامانی بودم با مامانی و بابایی بیدار موندیم که تو خوب بشینگران خلاصه خوابیدم ولی 9 صبح بیدار شدم چون عاشورا بود دیگه منم با بقیه رفیتم در خونه مادر جونت که بابات و عمو حامد و عمو محسن رو دیدم بعد بابا رفت زنجیر زنی من با مادر جونت و زن عمو محسن  و مامانی و خاله انوش رفیتم دنبال هیت من پشت بابات بودم که داشت زنجیر می زد و با موبایلش کلی فیلم ازش گرفتم و وسط راه هم عمه مهسات بهمون اضافه شد جیگر مامان منم تو رو خوببا 3 تا ژاکت و کاپشن مامانی و شال پیچوندم تا تو خوب خوب بشی که بهتر شدی خلاصه بعد کلی دور زدن من با بابا وحید نهار رفتیم خونه مادر جونت و مامانینا رفتن خونه خودشون ساعت 4 هم مادر جون برا مامانی ت نظری گذاشت بردم دادم بهشون با بابا وحید شام هم برا بابایی سوپ گذاشتم آخه بابات نظری گوشت گوسفند باشه رو دوست نداره و نمی خوره دیگه اینکه ما 5 شنبه 17/09/1390 قرار بود با بابات بریم تهران خرید ولی سر محاسبه حقوق یکی از همکارمون با هم قهر کریم قهرو نرفیتم صبح 5 شنبه از خواب بیدار شدم یه سوسک استرسجلو گاز آشپزخونه بود منم نتونستم غذا درست کنم خلاصه خاله آنوش ساعت 3 برام نهار خورشت کدو تنبل مامانی رو آورد خودش با ماشین بابایی اومد تنها اولین بارش بود ماشین رفته بود تو جوب من دوباره لخت رفتم بیرون تو هم دوباره مریض شدی منم حالم بد شد خلاصه خاله آنوش اومد بالا با کلی جیغ و داد سوسک رو که پشت و رو بود کشت شب بابات اومد تا صبح کلی مثل پروانه دورم بود عزیز دلم خاله جمعه همش خونه بودیم روز خیلی خوبی بود راستی 5 شنبه روکش مبل ها رو هم اومدن اندازه زدن ما هم ساعت 8 رفتم بیانه دادیم و شروع کردن به دوختن تو تا شنبه صبح که اومدم سر کار بهتر شدی خوشگل مامان من کلی به خودم غر زدم که مادر خوبی نیستم که تو گل من مریض شدی ببخشید مامانی راستی یکشنبه شب با بابات رفیتنم سیسمونی تخت و کمد مارک کپل پا رو دیدیم واقعا با حال بود احتمالا همونو می خریم گرون هست ولی عالیه راستی هفته دیگه دوشنبه 28/09/1390 میریم تهران عکاسی از تو گلم که تو شکممی ناس ناس مامانماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)