آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

دختر گل مامان صفورا و بابا وحید

سلام دخترم مامانی مریض شده گلم

1390/9/29 9:00
نویسنده : صفورا
677 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم من از 5شنبه شب ساعت 9 گلو دردم شروع شده تا الان هم ادامه داره مریضم گریهگلم چهارشنبه مامانی و بابایی و خاله آتوسا و کیمیا جون رو من و بابایی رسوندیم ترمینال که برن گرگان برا چهلم عمو حاجی اولش بابات میخواست تنها بره ساعت 10:30 شب بود ولی من دلم نیومد که تنها برگرده خونه برا همین رفت تو پارکینگ بهش گفتم وایسا تا منم بیام خلاصه رفتیم رسوندیمشون بای بایو با بابات کلی حال کردیم  5شنبه شب قرار بود بریم برات تخت و کمد ببینیم که بابات گفت من یه کم بخوابم بعد بریم از ساعت 6 عصر مامان جان خوابیدخواب تا ساعت 10 سبح روز جمعه من صبح که بیدار شدم حالم خیلی بد بود بابا وحیدت هم رفت میوه گرفت و اومد و برام آب میوه گرفت من گفتم یه زنگ به مادر جونت بزنه که برامون سوپ درست کنه بخوریم خلاصه بابات زنگ زد و ما ساعت 3 رفتیم خونه مادر جونت سوپ خوردم با لیمو ترش و شلغم بابات هم خورشت بادمجون خورد دستش درد نکنه خیلی خوب بود ساعت 4 هم رفت خونه من اونجا موندم رفت حموم و اومد بعدش با هم رفتیم برا تخت و کمد رفتیم میدون توحید نمایندگی مارک ارژن ولی جنساش خیلی بد و بدرد نخور خمیازهبود بغلش یه مغازه بود مارک آوید اون جنساش خوب بود خیلی بهتر از مارک آپادنا و ارژن و مارکای ایرانی بود رنگ تخت و کمدش هم سفید کرم بود ولی مارک کپل پا که ترک هست یه تخت و کمدش که الان تو ایران هست صورتی شاید همین رو برات بگیریم خیلی هم کارش عالی و تمیزه نمی دونم چی بگم مامانی بعد برگشتیم خونه شام هم بابات رو مهمون کردم کباب حاج عباس رو گرفتیم بردیم خونه 3 تایی با هم خوردیم جیگر طلای مامان خلاسه بابات که خوابید من تا صبح بیدار موندم برا همین صبح شنبه 26/09/1390 منم نتونستم برم سر کار موندم خونه شب هم تا اومدم بخوابم تو کوچولو نمی دونم با پاهات بود دست بود یه جای تیز بود محکم زدی پهلوی راستم زبانکه از خواب پریدم دیگه هم نخوابیدم دیگه صبح ساعت 11 به باباییت زنگ زدم گفت زود میام ساعت 5 اومدقربونش برم کلی ازم مراقبت کرد بهتر شدم ولی بابات گفت زنگ بزنم به دکترم ببینم آمپول خوبه بزنم یا نه که زنگ زدم گفتم دارم لیمو ترش و شلغم و لیمو شیرین و پرتغال و سیر و پیاز و چایی و گل گاوزبون میخورم گفت آره همین ها رو بخور و بیشتر مابعات گرم تا خوب بشی البته گفت قرص آدل کلد هم می تونی بخوری ولی مامانی گفت نخور من اینقد میترسم که واسه تو اتفاقی نیفته که ترجیح میدم تحمل کنم و هیچی نخور عزیزم فردا صبحش رفتم سرکار شب اومدم خونه بابات هم اومد که مراقب من باشه البته اینم بگم که سومین سالگرد عقدمون هم بود که دوستش مهرداد با زنش گفتن دارن میان خونمون خلاصه من و بابات افتادیم به کار منم با این حالم آخه این هفته هم فاطمه خانم نیومد برا نظافت واسه همین خونه یه کم نامرتب بود دیگه ساعت 12 بود رفتن دخترش اسمش ستایش بود موهاش بور بود منم همش دارم میگم تو هم موهات بور بشه ولی دیگه دوست دارم موهات مشکی بشه عزیز مامان شب من منتظر بودم که بابات کادوش رو بده که نداد من از رختخواب بلند شدم شلوای رو که اده بودم به عمو محسن برام دوخته بود رو بهش دادم کلی خوشحال شد و گفت بزار فردا چون منم سفارش دادم فردا آماده میشه حالا نمی دونم چیه ؟؟؟؟ شاید همون انگشتر برلیان که نیم ستم کم داره رو داده نمی دونم تا امروز که نگرفتم حالا ببینم چیه امروز هم یه دخرت که تو این شش ماه مرخصی زایمان قرار بیاد جای من میخواد بیاد تا ببینیم چی میشه راستی هنوز حالم خوبه نشده برم دیگه دخترم الاناس که این دختره بیاد راستی 5 شنبه هم من و بابات و شاید مامانی بریم تهران برا خرید واسایل تو خوشگل خوشگلا بوسسسسسسسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)