سلام دختری ببخشید خیلی سرم شلوغه
دختر قشنگم سلام مامان جان ببخشد عزیزم این مدت که محرم بود و غیره وقت نکردم بیام برات چیزی بنویسم تازه تو ناز ناز مامان هم مریض شده بودی منم حالم خیلی بد بود تو که مریض می شی من دلپیچه شدید و حالت تهوع میگیرم آخه شب تاسوا با مامانی و بابایی و خاله آنوش و خاله آناهیتا و ماهک رفتیم بیرون من حواسم نبود باد بهم خورد به شکمم تو هم شبش تا ساعت 3 بیدار بودی منم خونه مامانی بودم با مامانی و بابایی بیدار موندیم که تو خوب بشی خلاصه خوابیدم ولی 9 صبح بیدار شدم چون عاشورا بود دیگه منم با بقیه رفیتم در خونه مادر جونت که بابات و عمو حامد و عمو محسن رو دیدم بعد بابا رفت زنجیر زنی من با مادر جونت و زن عمو محسن و مامانی و خاله انوش رفیتم دنبال هیت ...
نویسنده :
صفورا
10:54